ماهان عشق بابا و مامانماهان عشق بابا و مامان، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

ماهان نفسی

ماهان وشکلک

سلام نفس مامان شدی گوله نمک منو بابایی عزیزکم نمیدونی که چقدر نمکی شدی کارت شده همش شکلک دراوردن ای منو بابایی رو به خنده در میاری نمیدونیم از دستت چیکار کنیم تازگیها یه شکلکهایی در میاری تا میبینی مازدیم زیر خنده خودتم با ما میخندی ودوباره تکرارش میکنی همش کارم شده برات ایت الکرسی بخونم تا چشم نخوری به خدا هر جا میبرمت انقدر نمک نمیریزی همه عاشقت میشن دیگه بابایی اجازه نمیده زیاد خوشتیپت کنم میگه تو خوش تیپشم میکنی بیشتر به چشم میاد راست میگه دیگه طوری شده میریم خرید انقدر صدا وشکلک در میاری کلی ادمو دور خودت جمع میکنی چند وقت پیش رفته بودیم پاساژخرید یه دفعه یه خانم امد جلو بهم گفت خانم اجازه میدی بچتونو یه کوچولو بقل ...
30 خرداد 1391

ماهان مرد کوچولو

سلام جیگری مامان بخورمت پسرم عزیزم جمعه رفتیم خانه عمو محسن نذری  شله زرد داشتن اولش به هممون خوش گذشت ولی اخرش خیلی بد تموم شد اخه برای سرد شدن شله زردها که بتونن روشو تزیین کنن یه پنکه گذاشته بودن که برای اهل قاجار بود از اون قدیمیها که پررهای پنکه از المنیوم بود ودورش محافظ نداشت بیچاره مامانی هم که همش خودش به دیگرون میگفت حواستون به این پنکه باشه نکنه دستتون بهش بگیره خودش وقتی رفت پنکه رو جابه جا کنه دستش رفت تو پنکه لعنتی و حسابی انگشتاش زخم شد بیچاره انقدر ازش خون رفت که از حال رفت وای ههمون دست وپامونو گم کرده بودیم نمیدونستیم باید چیکار کنیم گفتیم ببریمش بیمارستان ولی عمو محسن گفت نه چیزی نیست الان عسل ...
28 خرداد 1391

ماهان جون مامان رو ببخش

سلام عزیزم پسرم حسابی ناراحتم منو ش اصلا روم نمیشه بگم منو ببخش اره اصلا تا خود صبح خوابم نبرد همش عذاب وجدان داشت دیونم میکرد خوب به خدا نمیدونم اصلا چطوری این اتفاق افتاد شب که بابا از سرکار امد بهش گفتم بریم کمی بچرخیم تا حالمون عوض بشه بیچاره بابا جونم با اون همه کاروخستگی با اشتیاق منو شمارو برد بیرون برامون معجون هم خرید خوردیم خلاصه خیلی خوش گذشت بعدشم برای دیدن عمو مجتبی که از کربلا امده بود رفتیم اونجا هم خیلی خوش گذشت بعدش که برگشتیم چون شام نخورده بودیم رفتم تا شام رو اماده کنم شما با بابایی تو سالن خونه دراز کشیده بودید که دیدم داری گریه میکنی وقتی از اشپزخانه امدم دیدم بله جاتونو کثیف کردید و باباهم خوا...
23 خرداد 1391

ماهان ونشستن

  سلام عشق مامان مامان بدون تو میمیره  عزیزم الان جند روزی هست دارم باهات نشستن رو کار میکنم تو فقط نشستن روی مبل رو دوست داری اخه وقتی ٣ تایی تلویزیون تماشا میکنیم تو کلی ذوق میکنی وقتی میشینی رو مبل انچنان لم میدی و به تلویزیون نگاه میکنی که فکر شوم خوردن شما میاد تو سر مامان عزیزم کلا هر چی از دلبریات بگم کمه اخه نفسم دیروز داشتم باهات تست هوشو کار میکردم برای چند لحظه شمارو تنها گذاشتم وقتی برگشتم دیدم انچنان خوابت برده که دلم میخواست بپرم روت وخام خام بخورمت اخه نمیدونی که چقدر ناز خوابیده بودی منم از فرصت استفاده کردم وعکس گرفتم اینجا تنهایی نشستی داری تلویزیون تماشا میکنی    ...
21 خرداد 1391

روز پدر مبارککککککککککککککککککککککککککک بابا محمد جونم

  من باعث فریادتم حافظ اسم پاکنم     همیشه در کنارتم مردانه در رکابتم عشق من پدر من   همیشه در رویای من اخ که چقدر سخته برام بدون تو فردای من من باعث فریادتم  حافظ اسم پاکتم همیشه در کنارتم مردانه در رکابتم عشق من پدر من   پدرپسرم وهمسر خوبم امروز روز پدر  اولین سالی که اسم پدر رو یدک میکشی خوشحالم که هم همسر خوبی وهم پدر خوبی برای من وپسرم هستی نمیدونی که چقدر دوستداریم چون حد نداره هر چقدر بگم کمه عاشقتیم دیونه وار اینو بدون که من همیشه به داشتنت افتخار میکردم و میکنم نمیدونم که من در حق خدا چیکار کردم که خدا همسر مهربان و دلسوزی مثل تو بهم ...
15 خرداد 1391

ماهان و دریا

سلام عشق مامان قربون قد وبالات برم من عزیزم برای اولین بار با شما رفتیم سفر به همراه خاله فاطمه که سر جهازی منه و دوست خوبم مژگان و بابایی ولی چه سفری بود شما کلی سختی کشیدی اخه به خدا موندم با این گرمایی بودن شما چیکار کنم هوا هم که خیلی گرم بود شما هم حسابی اعصبانی شده بودی اصلا هر کاری میکردم ارومت کنم اروم نمیشدی گریه هم نمیکردی فقط نق میزدی دیگه کلی به هم ریخته بودم کشش هیچی رو نداشتم خلاصه بعد ظهری هوا یکم خنک تر شد شما خنده رو لبانتون چشمک میزد بابایی هم شمارو برد لب دریا تا کمی باهتون اب بازی کنه ولی شما اولش کمی بازی کردی ولی اخرش زدی زیر گریه انگار ترسیده بودی بعدشم کمی تو بقلم گرفتم و باهات بازی کردم ت...
13 خرداد 1391

تولد 6 ماهگیت مبارک

  امروز روز تولد توست و من هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین لحظه ها را برایم بسازی . . . تولدت ٦ مبارک پسرم باور نمیکنم که تو ماله منی اخه نمیدونی که چقدر احساس غرور به هم دست میده که وقتی سرت رو شونمه و با اون دستای نازو کوچیکت بازوی مامان رو فشار میدی ارزو میکنم یه روز با صدای مامان گفتنت چشامو باز کنم اخه همش دارم فکر میکنم همه این ها خوابه خدایا نمیدونم که چه جوری باید با داشتن این نعمت بزرگ سپاس بگم فقط میتونم بگم خدایا ممنونم ممنونم که یکی از فرشته های نازتو به من سپردی نمیدونی که چقدر بلا شدی تو این ٦ ماه کارایی که یاد گرفتی مثل غلت زدن خانه رو بگردی یاد گرفتی ...
10 خرداد 1391

اینم چند عکس از عشقم که شب تولدش رفتیم شام بیرون

راستی عشقم تو پست قبلیت یادم رفت بگم که بردیم واکسنتو زدیم واقعا تو برای خودت مردی شدی همش دلنگرون بودم که چقدر گل پسرم باید درد بکشه بازم مثل همیشه من تو راهرو درمانگاه موندم وبابایی شمارو برد واکسنتونو زد الهی فدات بشم که مامان و درک میکنی نذاشتی اصلا صدای گریتو بشنوه اصلا اذیت نشدی خدارو شکر حالا بریم سراغ عکسای گل پسرم                                                 عزیزم این عکسها برای شب تولدت رفته ب...
10 خرداد 1391

ماهان و اقا جونش

سلام گل پسرم خوبی نفس مامان انقده دوستدارم که خودم نمیتونم اندازشو پیدا کنم هرچی میگم بازم کمه جمعه ای رفتیم خونه عزیز مامان خودمو میگم اقا جون امده بود اخه میدونی که اقا جون برای کار رفته شهرستان ابیک بیچاره وقتی میبینمش دلم براش کباب میشه هم به خاطر از دست دادن باباش و هم به خاطر اینکه انقده کارش سخته که تو افتاب انقده پوستش سوخته چقدر باید این مردا کارکنن اخه خدا اقاجون دلش برای شما یه ذره شد بود همش دوستداره با ما بازی کنه ولی نمیدونم چرا هر وقت میریم خونه اقاجونینا شما بد قلق میشید همش گریه میکنید اقا جون داشت میرفت خرید ازم خواست تا شمارو هم با خودش ببره منم که دیدم شما عاشق گردش هستید گفتم مشکلی نیست ببریدش و وقتی داشت میبر...
4 خرداد 1391

ماهان وغذای اول

سلام عشقم همه کسم الهی مامان فدات بشه عزیزم شرمنده که وبتو انقدر دیر آپ کردم ولی حالا امدم با هزارتا حرفهای قشنگ قشنگ عزیزم داری برای من و بابایی کلی دلبری میکنی حرفها وکارهایی که تا حالا یاد گرفتی به جای بابا میگی اقا همیشه پیش منو بابایی رو تخت میخوابی هروقت چشاتو باز میکنی تا چشمت به عکس بابایی میفته رو دیوار شروع میکنی بلند بلند خندیدن انگار یکی داره قلقلکت میده وبا صدای بلند میگی اقا اقا تازه 4 روزه خودتو حسابی دمر میندازی و با شکم همش خودتو به سمت جلو حل میدی و چون جلو نمیری جیغ میزنی که منو حل بدید اگه کسی کنارت نشسته باشه با تلفن یا کس دیگه ای بغیر شما حرف بزنه تا اخر نگاه میکنی وبه حرفهاش گوش میدی ...
2 خرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ماهان نفسی می باشد